"آب و آتش"
مهتاب من به کوچه ی بدچشمها نتاب
این گرگها بو میکشن عطر حضورتو
کاش بارش بی وقفه ی برف غیورشب
از چشم بد پنهون کنه رد عبورتو
کاش میشد از هر برکه ای بوی لجن میده
دور شد به حدی که ندید رنگ سیاهشو
بارون اسیدی باشو رو تاریخمون ببار
اما نبر از یادمون اسم “ستایش”و
ما ریشه مون بسته به این خاکه که سالهاس
حتا نفس هامون پر از آلودگیش شده
دستم نه می خواد و نه می تونه که ول کنه
دستی رو که تنها امید زندگیش شده
این خاک با هر خوب و بد جزء وجود ماس
هش سال خون دادیم تا اسمش عوض نشه
خاکی که با دیکتاتوری آزادتر میشه!
خاکی که مخلوط عجیب " آب و آتشه"
مهتاب من به کوچه ی بدچشمها نتاب
اینجا پراز گرگائیه که تشنه ان به خون
مثل خودم سردرگمی تو کوچه هایی که
هم زادگاه عشقه و هم خونه ی جنون