معشوق آرایشگرم

( معشوق آرابشگر )

مثلِ یک آتشفشانِ
نیمه فعالم ..عزیز
رفت بر باد..آروزهایم
و آمالم ..عزیز

خواستم تا آسمانت
پر زنم ..اما چه سود
دیدم از بختِ بدم
بی پَر و بی بالم..عزیز

فصلِ تابستان گذشت و
نوبتِ پائیز شد
پس چرا در باغ ..من
چون میوه ای کالم..عزیز؟

از کلینیکت برایم
نوبتی.. لطفا بگیر
تا که بردارند از
صورت..کک و خالم..عزیز

یک ژلِ قیمت مناسب
را بیا.. تزریق کن
تا که روی گونه ها
پیدا شود چالم..عزیز

رنگِ موی اصل هم
داری به موهایم بزن
تا که قدری کم شود
از سِنّ و از سالم..عزیز !

گر چه..نا فُرم است..اما
به لبم ..دستی نزن
با همین لبهاست که
یک عمر مینالم..عزیز !

خود نمیدانم چرا
وقتی نگاهم میکنی
من شبیه کشوری
در حالِ اِشغالم..عزیز

شال خود را باز کن
هر چند ما نامحرمیم
من خُمارِ دیدنِ عکسِ
تو بی شالم ..عزیز

حرفِ آخر..دلبرم
معشوق آرایشگرم
واقعا..از آشنایی
با تو خوشحالم..عزیز

شاعر :
( عباس مقدم )

https://www.academytaraneh.com/115801کپی شد!
95
۴
۲