بازنده
« بازنده »
تا اون چشمای تب کرده ت ، حواسش پرت بارونه ،
تا لفظ نرم اسمم رو دیگه لبهات نمی دونه ،
تا از موسیقیِ قلبت ، نُتِ من ساده خط خورده ،
تا فال حافظم میگه : تموم باورت مُرده ،
تا توی قاب جادوی – نگات ، عکس چشام گَُم شد ،
تا سهم آرزوم از تو ، خیال یک تبسّم شد ،
تا دل- نازک تر از شیشه م ، تا خوابت هم واسم سنگه!
تا هر لحظه از اون لحظه ، دلم دیوونه تر تنگه ،
تا از این قافیه دیگه ، دلم مال خودم میشه ،
تو فکر کن از چشات تنها ، یه قطره اشک کم میشه
باید از یاد بری امّا ، من از یاد خودم میرم
نفس دارم ولی با هر – نفس ، با بغض می میرم
بی بازی هم یه بازنده ست ، دلی که اهل بازی نیست
چیزی جز فاصله بین دو تا خط موازی نیست