برزخ
وقتی غرق میشه غروبی ، توی اقیانوسی از خون ،
وقتی که له میشه خاکی ، زیر چکمه های بارون ،
وقتی رو پیشونی ِ شب ، ماه سربی نقره داغ نیس ،
وقتی تُو خواب مترسک چیزی جز رنگ کلاغ نیس ،
وقتی پاییز میشه طاعون ، واسه قتل عام برگا ،
وقتی برف کفن می دوزه ، قدّ قامت درختا ،
وقتی تابستون میاد و فصلای من بی بهاره ،
وقتی تُو باغچه ی قلبم ، خط به خط ترک می کاره ،
وقتی که پلکای خسته م ، بغض سنگی تُو گلوشه ،
وقتی سایه هم لباس ِ – شب – تن روزام می پوشه ،
وقتی جغد قصه میخونه واسه لالاییه کوچه ،
وقتی حل میشه وجودم ، توی تنهاییه کوچه ،
وقتی مزه ی خیالت ، عسله به طعم قهوه ،
وقتی تُو قاب نگاهم ، عکس لبخند تو محوه ،
وقتی که دفتر شعرم ، صفحه ی خالی نداره ،
قلمم مونده تُو مشتم ، واسه رقص حالی نداره ،
اینا چیزی جز نشون ِ برزخ تنها شدن نیست
یعنی اینکه دیگه قلبت ، یه تپش هم مال من نیست
منو از اوج وجودت کنج انتظار گذاشتی
کاش تُو گلدون خیالم یه خداحافظ میکاشتی