تُو تاریکیِِ محضی(برای یک دوست)
منم و یه ساز کهنه
روی تخت خواب سردم
برای گلایه کردن
کسی رو پیدا نکردم
از نگاه عاصی شهر
میشه چیزایی رو فهمید
امتداد ریز نور و
تاریکی میکنه تهدید
نغمه بغض سگا رو
چه غریبونه شنیدم
برای فتح شب خون
یه گل لاله رو دیدم
***
بسته رو گلا یخ امشب
تن میدم به مسلخ امشب
بوی سوختگی قلبم
شده سینه م مطبخ امشب
قلبای همیشه خسته
پلای نیمه شکسته
برای بوسه و لبخند
لبای همیشه بسته
سر تا پام آتیش گرفته
عاشقی همینه بی شک
من و فانوس شکسته م
کرکس و گنجشک و موشک
***
روی کوهای گرفته
نا امیدانه نشستیم
عشق رو زمزمه کردیم
و شقایق رو شکستیم
نصف شب ، من و تو زخمی
توی کوچه های پر خون
نعره میزنیم شب و با
شعر شاملو رو لبامون
دیگه از همه بریدم
از آدم های تو مترو
بسه دیگه این ترانه
عوضش کن وزن شعرو
***
دور از غزل خزیدیم
به سوی مرگ و رگبار
زندگیمون میچرخه
در امتداد پرگار
حنجره های بیمار
تو بغض شب کبودن
هیچوقت تو جشن صدا
یه خواننده نبودن
یه آسمون آبی
یه عالمه ستاره
یه تانگوی قدیمی
یه جشن نیمه کاره
تو گم شدی تو این بین
تُو تاریکی محضی
بین این همه آهو
تو یه گربه ی نحسی
من با تو گریه کردم
تو انعکاس شببو
تلاقی دو احساس
دوتا نقطه همسو