حصار
جهان کوچک شده ام
چه تنگ و تاریک برام
زمان تعیین شده ام
مرگی که نزد یک برام
بین من و د نیای باز
حصاری بود دور و دراز
سقفی که هیچ رنگی نداشت
روز و شبم را یکی داشت
روز های سر خورده گی ام
پوچی و بیهوده گی ام
زجری که پایانی نداشت
دردی که درمانی نداشت
پنجره ای باز نمیشد
راهی که اغاز نمیشد
پشت حصار بیکسی
نبود برام هم نفسی
عمری که اسانی ندید
خانه به ویرانی رسید
-
درود @};- من مصلحتا برا ی کارای اولی که میخونم نظر نمیدم ، موفق باشید تا همیشه @};-
-
درود جناب دوستدار زیبا بود با مهر @};- @};-
-
زیبا و تلخ بود و آغشته به دردی آشنا و ملموس درود بر شما.... @};-
مطالب پیشنهادی