نهایت اسیری
نهایت اسیری
دل من مثل یه ماهی غریب
دل من مثل یه ماهی غریب
چشم تو یه تور ماهیگریه
من خودم اسیر میشم
تا که بگم
آره این نهایت اسیریه
تو همون دامی
که این پرنده رو
بی هوا به خود گرفتار می کنی
همه ی خوابیده های برزخو
باصدایی تشنه بیدار می کنی
عطش داشتنتون
مونده هنوز
رو تن سرد
پر از هراس من
وقتی دستای تو
تکیه گاه نبود
زخم دشنه های شب
لباس من
هنوزم توی خیالات شبم
دستای خوب شما
تو دستمه
من همون رویین تن حادثه ام
که جدایی نقطه ی شکستمه
تو ومردی که دلت وسوسه ی
داشتن و همیشه داشتن اونه
من و این شبای تنهایی و مرگ
که داره قلب منو می سوزونه
ماهی دلم میخواد رها بشه
از میون تور چشمای شما
خوش به حال اون کسی که موندنیست
تا همیشه توی رویای شما
امید پردلی۱۳۹۰