چوپان دروغگو …
لبم از درد میخنده تو این شهری که میسوزه
نگاهم گم شده اما به فردا چشم میدوزه
همه اشکا که خشکیدن تمومه آدما سردن
هوای شهر سنگین همه حرفا پر ازدردن
دارم بیهوده میخندم به این دنیایه بی رحمی
تو هم مثل همه باش و بگو چیزی نمیفهمی
بگو این زندگی خوبه (توهم) بودن این دردا
زمستون شهر ما گرمه دروغ بودن سرما
یه تلقین بوده که گفتن شبای شهر ما سرد
نفهمیدی که چوپان دروغگو این روزا مرد!
(کیوان حریری)