حسرت آزادی
حسرت آزادی
…………………………..
چکاوکی که بالش
از بار غم شکسته
دیدم یه روز تو بارون
لرزون و تر نشسته
در حسرت پناهه
میگن که جرمش اینه
که عمری بی گناهه
اگه که دیر بجنبه
عمرش همه تباهه
*
یه عمره در گریزو
یه عمره در ستیزه
جایی واسش نمونده
که اشکاشو بریزه
همیشه در هراسه
یه لحظه ی سقوطه
همیشه در تبی گنگ
یه عمره در سکوته
یه همنفس نداره
ترس از قفس رو داره
میگن تقدیرش اینه
که آشیون نداره
*
چکاوکی که بالش
از بار غم شکسته
دیدم یه روز تو بارون
لرزون و تر نشسته
چیزی نشد نصیبش
جز ؛ سوز و باد و سرما
آخر یه روز می میره
تو ته قصـــــــــه ی ما
شباش همیشه سرده
روزاش لبریزه درده!
نه می تونه بمونه
نه می تونه برگرده!
*
خدا بهش چی دادی
می دونم که قفس نیس(ت)
جز حسرت آزادی
ترانه سرا : سید هادی سجادی؛ تهران- شنبه بیست و ششم مهر ماه یکهزار و سیصد و نود و دو هجری شمسی.