دلشوره
دلشوره می گیرم از این سرمای بی وصفت
وقتی که تابستونه و ، بهمن تو چشماته
رختای کامواییمو تن کردم ، برای ِ جنگ
هرچند که بردن از چشای تو ، محالاته
رو زندگیمون ، سایه ی دستاشو حس کردم
دستامو دورت حلقه کردم ، مال من باشی
شعراتو خوندم تک به تک ، دستگیر من شد که
باید چشام روشن شه تا ، هم فال من باشی
سعیم رو کردم تا به نفع من تموم شه جنگ
اما نمی دونم چرا ، از من قوی تر بود
عکسش رو دیدم توی ِ گوشیتو شکستم من
مغلوب سردی هات شدم ، این برگ ِ آخر بود
من می رم از خونت ، خیالت تخت باشه مرد
دنیاتو حاضر کن ، برای ِ لمس ِ خوشبختی
تو گوش ِ رویاهات بزن ، یادم نیفتن باز
حتی اگر تنها شدی ، بعد از یه چندوقتی !!!