فیلسوف روانی.. !
درست شش ماهه حالم رو به راه نیست!
توو کابوس خودم چله نشینم !
برام عادت شده که زندگی رو !
فقط از روی دلسردی ببینم
همش حس میکنم رد داده مغزم
توهم ذهنمو درگیر کرده
یه ویروس کشندم که وجودم
تو کل این جهان تاثیر کرده
یه بحرانم که نزدیکه وقوعه
یه نرخ منفی _ رو به نزولم
یه فیلسوف روانی ام که هر روز
داره رد میشه از پایه اصولم ..
رو مرز کشوری تو جنگ سردم !
که با گریه حریمش نقض میشه!
ابوموسی یی تو من رخنه کرده !
که هر چی میکشم از سادگیشه
به خود درگیری شاعری پیرم !
که ذوقش رو زمونه کور کرده!
خودش هم بعد یک عمر دو به شکه
! که حرفای کیو بلغور کرده!
سیاه چاله ای تو منظومه ای دور !
که از اسم خودش وحشت داره !
شبیه روسـ*پـ*ی یی بی کس و کارم !
که خود بیزاریه مفرط داره
خودم رو با خودم درگیر کردم!
خودم رو تو خودم محبوس کردم !
شکستم ، باختم ، افتادم از پا !
خودم رو از خودم مایوس کردم
پر _ ناشکریم ، از درد لبریز !
غم از هر لحظه من نشت کرده!
اگه یک روز من بی غصه سر شد !
دوباره روز بعد برگشت کرد
درست شش ماهه حالم رو به راه نیست !
روزای خوبمو از یاد بردم!
به نام زندگی ، به کام تقدیر !
چه زخمایی که از دنیا نخوردم