چیزی نمونده بود
چیزی نمونده بود هم تب و هم گریه بشیم
من کوچه های بی عبور تو پرسه های یک نسیم
تن خستمو بکش ، دوباره تا مرز سحر
چشمامو به ضیافت شبنم و ابریشم ببر
بذار دوباره اسم تو ناجی هر ترانه شه
خیال عطر روسریت رو پیرهنم خدا نشه
عطر بارون توی کوچه ، دستای کیو بگیرم؟
وقتی شب شکل تنت شد چه جوری برات نمیرم؟
باید بتونم رد بشم ، پشت طلسم پنجره
شاید نگاه اخرت ، از خاطر دلم بره