پریدن با قفس
با قفس پریدن
وقتی صدات رها می شه
اون بغضِ کهنه وا می شه
سینه ی تو قفس نبود
محبسِ هر نفس نبود
به در و دیوارا و سقف
بسکه کبوترِ صدات-
زد خودشو، زخم نشست
به تهِ حنجرِ صدات
هرچی صدا پریدنه،
از تنِ تو جدا که نیست
پرنده ی کنجِ قفس
تو آسمون رها که نیست
بی بال و پر پریدنا
بدونِ پا دویدنا
تصوّرِ رسیدنا
بدونِ چشما دیدنا
بی گوشها شنیدنا:
جون به جنون کشیدنه
کار به فسون کشیدنه
دل رو به خون کشیدنه
یه جورِ دیگه دیدنو
جورِ دیگه شنیدنو
نشستن و پریدنو
با چشمِ بسته دیدنو:
بهونه های قفسه
تطهیرِ حبسِ نفسه
تا جُستی یک روزنه رو
راهی به بیرون زدنو
جَست بزن از این قفس
خلاص کن روح و تنو
صدای تو دروغ که نیست
بازی ماست و دوغ که نیست
از کلاغه خبر رسید
قصه ی تو سر نرسید..
محمود ناظری