قصر اجباری !
درست از بعد اون روز کذایی
دیگه خورشید به قلبم سر نمی زد
همه شعرام شدن مرثیه ی تو
غزل دیگه تو ذهنم پر نمی زد
درست از بعد اون روز کذایی
شدم هم صحبت کلاغ خونه
تو رفتی، من شدم عروس حسرت
به سوی قصر اجباری ، روونه
تموم آرزوم چشمای تو بود
که تو یک لحظه از رویام گرفتن
فقط من موندم و این بغض و تکرار
با عکسایی که از دنیام گرفتن
زمستون بود شبی که بی تو سر شد
تو آغوش کسی که شوهرم بود
همه گفتن که از یادم تو میری
ندونستن که عشقت، جوهرم بود
هنوزم دلخوشم با بوی عطری
که باهم توی تابستون خریدیم
به جای رد شدن از خط عابر
باهم از روی زنجیرا پریدیم
نمی دونم چرا دنیا به هم خورد
ما سهم دست هم بودیم یه روزی!!
ولی حالا تو آغوش غریبم
تو هم باید تو این حسرت بسوزی !!