قصه ی ما شهر جنون
گرگا همه به فکر خون
تو دالونای پیچ پیچیش
بادای ولگرد خزون
قصه ی ما طاق کبود
خدای ما بود و نبود
تو خونه های آجریش
جنای بد جنس ،مث دود
ساحره ها ،جادو گرا
از صب تا شب پای یه دیگ
ورد میخونن کل میکشن
شاید خدا رو بشه دید
شاید آتیش گر بگیره
از عشق آب باز بمیره
وقتی که خاکستری شد
ققنوس ما جون بگیره
گونه ها سر خن از یه چک
پا ها همه ترک ،ترک
زنجیرا سفتن که نره
پر نزنه یه شاپرک
دشنه ی دیوه محکمه
شیشه ی عمرش نشکنه
سایه این جنای شوم
از رگا دل نمیکنه
فرشته های پر طلا
از قصه مون جدا، جدا
نردبونا رو بیارین
میخوایم بریم پیش خدا
خدا خودش خوب میدونه
که فصل مرگ جونه
پیرای کهنه میپوسن
تو راه روهای این خونه
شاید بهشت یه مرحمه
فرصت این شعرا کمه
قلم به آخرش رسید
پلکا ی ما روی همه