عشق اجباری
مث بغضی فرو خورده تو راه سینه مو بستی
نه میری که رها باشم نه اینکه هم صدا هستی
دلم مایوس و سر در گم میان جاده تردید
تموم بی کسیهاش و همه از چشم تو میدید
نه میشه بی خیالت شم نه یه عشق توی مشتی
به هر صورت باید باشی مث یه لنگر کشتی
ما از هم خسته ایم آره از احساسی به هم دوریم
به این سوزش به این سازش ما هر دوتایی مجبوریم
باید عادت کنیم بی عشق به این بودن به همراهی
تظاهر می کنیم خوبیم نمونده غیر این راهی
چقد بارونی و سرده هوای زندگی ای وای
نه همراه نفسهاتم نه تو دیگه من و می خوایی
حالا که عشق اجباری شده پایان رویامون
بزار تا زندگیمون و بریزیم پای فردامون