ترانه

نقاب شب

شب که میشه نقابمو میندازم
بی تو همش قافیه رو می بازم
یه گوشه پشت به شهر و مردم
بساط گریه رو به راه میندازم

به یاد رفتنت که خیلی زود بود
نگاه روشنت که مثل رود بود
به یاد خنده هات که قصه می گفت
قصه ما که زیر گنبد کبود بود

قصه ی ما تهش به اینجا رسید
غصه اَمون لحظه هارو برید
حتی برات مهم نبود ببینی
کلاغ قصه به خونش نرسید

جاده تموم شد ولی گریه مونده
هوای ابری دلمو سوزونده
خاطره ی روزای بارونیمون
منو دوباره به جنون رسونده

تو مثل بارونی و من زمینم
می خوام دوباره دستتو بگیرم
جوونه میزنم با هر نگاهت
کاشکی دوباره چشماتو ببینم

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/115310کپی شد!
237
۲
۱