دختران عاشقانه می میرند

حکم قتل دل مرا ، او داد
جرم من عشق و مهربانی بود
دائم از رفتنش سخن می گفت
این کجا رسم همزبانی بود

روزهایم بدون او بی رنگ
کل شب ، با خیال سر می شد
هر چه لالای عاشقی خواندم
بالشم خیس و خیس تر می شد

بی هوا آتشم به جان انداخت
مثل شمع از فراق می سوزم
رفت وعمریست بی قرارش من
چشم دائم به راه می دوزم

پیش چشمم تمام دنیا شد
هیچ ، غیر از دلش نمیخواهم
احتمالا تمام خواهم شد
بس که درگیرحسرت و آهم

عکس هایش تمام من ،از او
خاطراتی که درغمش گیرند
واژه هایی که در گلو خشکید
دختران عاشقانه می میرند

عشق از هیچکس نمی خواهم
خواب دیدم که آخرش درد است
زخم هایی که بر دلم مانده
شک نکن رد پای یک مرد است

https://www.academytaraneh.com/114802کپی شد!
476
۹
۱
۲