یلدا

یلدا

طولانی‌ترین خمیازه‌ی پاییز

انتظار کسالت‌آوری‌ست

در چشم‌های پُف کرده‌ی آذر

پاییز جارو می‌شود

با خش‌خشِ زرد، نارنجی و قرمز

و زمستان پارو می‌شود

با قرچ قرچِ مانده روی سنگ‌فرش‌ها

انتظار

بغض نیم‌کتی تنهاست در انزوای پارک

که حسرت پچ‌پچه‌های صمیمانه را به دل دارد

پچ‌پچه‌هایی که در هم فرو می‌رفتند

با خنده‌های ریزی که

به اندازه‌ی هزار هزار قهقهه

گوش زمانه‌ی عبوس را کر می‌کرد

قرن‌هاست، کلاغ‌ها دست‌شان

به شکستن سکوت آلوده‌ می‌شود

و آدم‌ها به شکستن قلب‌ها

چه سربازانی که از خط مقدم

جان سالم به در می‌برند اما

از خط چشم‌ها نه!

اسطوره‌ها هم آنقدر زنده نمی‌مانند

تا فریاد بزنند:

«فرقی نمی‌کند

کدام فصل یا کدام ماه و کدام شب

بعضی‌ها

چهار فصلشان قطبی‌ست

حتی زمستان هم

با دیدن چشم‌هایشان

در خودش مچاله می‌شود

دستهایش را “ها” می‌کند!

و در کنج کوچه‌ای لرزان

یَ یَ یَ یَ یخ می…»

 

#مهدی_دمی‌زاده

#مهدی‌دمی‌زاده

 

کانال تلگرام اشعار و نوشته ها:

https://t.me/MehdiDamizadeh

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/114579کپی شد!
359
۳
۱