شاعر گمنام
یه شاعر گمنام ، آروم نمیگرفت
از اینکه یه زن بود، دلشوره میگرفت
اون وقت تنهایی، ترانه مینوشت
آرزوهاشو، بهانه میگرفت
یه شاعر گمنام ،شعراشُ خاک کرده
همیشه تنهایی ، اشکاشُ پاک کرده
یه شاعر گمنام ، تو یه آشپزخونه
واسه دلِ خودش ، ترانه میخونه
کسی نمیدونه ، زنی که داغونه
تموم این خونه ، براش یه زندونه
یه زن که درداشو،تو ی خودش ریخته
همه ی حرفارو،به گوشش آویخته
کسی نمیدونه ، چه سختیایی کشید
توی همین خونه ، چه حرف هایی شنید
یه زن که تو خودش ، هزار دفعه شکست
رو همه سختیا ، بازم چشماشو بست
حتی همسفرش ، اونو تنها میزاشت
دلشُ میشکست ،کسی که دوسش داشت
وقت تنهایی ، ترانه مینوشت
آرزوهاشو ، بهانه میگرفت
یه شاعر گمنام ، آروم نمیگرفت
از اینکه یه زن بود، دلشوره میگرفت
اون وقت تنهایی، ترانه مینوشت
آرزوهاشو، بهانه میگرفت