دیوانه
دیوانه
اوایل که با غصه بیگانه بود ///
پیِ عشق می گشت، دیوانه بود
دیوانه
اوایل که با غصه بیگانه بود
پیِ عشق می گشت، دیوانه بود
گواهی همه داده بودند او
هماره دلش خوش… و مستانه بود
میانِ رفیقان طرفدار داشت
یکی بود و بسیار دردانه بود
و روز و شبش آنچه میخواست بود
به سبکی که بدجور شاهانه بود
همه، هر قدم، هر طرف، هر کجا
به غایت به افکار و رندانه بود
رسید آن شب ِ تیره، او عشق دید
وزان پس فقط جای، میخانه بود
چنان کارهایش عجیب و غریب
که هر کار می کرد، دزدانه بود!
همه شور و شوقش دگر دود شد
وزان پس به رفتار، پیرانه بود
اوایل که با غصه بیگانه بود
پیِ عشق می گشت، دیوانه بود
(دانیار پناهی)