اشعار مجنون
یه دریا شعر بی موجم،
که وزنم جنس بارونه
پر از شرجی افکارم،
که طغیانش یه قانونه
به ساحل میزنم اما،
به برگشتم امیدی نیست
به جز امواج سرگردون،
پناه دست ساحل کیست
از این آرامش مبهم،
حراسونم تو میدونی
تو داری ترس طوفانو،
تو گوش لحظه میخونه
ببین جغرافیای من،
شده شکل تن مرداب
یه خورشید جنس طاعونم،
شدم با سایه ها همخواب
سونامی از درون من،
شده زاییده انگاری
کنار ساعت برعکس،
شدم یک مرگ اجباری
تو این اوضاع وارونه،
غزل تو چاه می افته
از این چالش گریزونم،
از این احساس آشفته
فقط حرفامو باور کن،
منم شکل خودت هستم
منم با غصه و بغضم،
دخیل اشک و غم بستم
پریشونم از این تذویر،
دارم با لحظه میسازم
بلوغ ناب این شعرو،
به پای واژه میبازم
یه دریا وهم و تشویشم،
تو درد ترسو می دونی
تو نسل بغض مردابی،
که هم پرواز بارونی