فال
در کنج کافه هیچ ، ته بن بست ، جایی که عشق بوی جنون می داد
چشمان آهوی کف فنجان ، تقدیر و فالم رو نشون می داد
گرگی در آن چشمان آهو بود ، در این تضاد قافیه پنهان است
مثل دل و رویم که درگیرند ، دل خسته و رویی که خندان است
درندگی چشم معصومت ، سگ مستی شب های تارم شد
خودسوزم از سیگارهای خشک ، خون سرفه ها پیوسته کارم شد
این یاس و این احساس بیهوده ، هر روز و هر شب بی تو حالم بود
رفتی که برگردی ولی دیدم ، دلکندنت تعبیر فالم بود
مبهوت فال قهوه ی تلخم ، مخروب سیلم ، رو به ویرانی
تنهاییم با من چه خواهد کرد ؟ این قصه را تنها تو می دانی
بعد از تو کوه اقتدار من توی شلوغی سرت گم شد
آن قله ی مغرور دور از دست ، فتح هوس بازی مردم شد
بی تو در این شهر پر از خالی ، مفهوم هر ثانیه تکرار است
اینجا هوا را سخت محتاجم ، شوق نفس در نبض خودکار است
وقتی که فال و طالعم رو شد ، هر روز از آینده ترسیدم
وقتی که احساسم خمارت بود هر هرزه ای را عشق می دیدم
وقتی که قلبم از نبودت سوخت ، تنها دوای درد باران بود
راه فرار از بهت تنهایی پنجره ی رو به خیابان بود