قفس
قفس دیگه برام تنگ نیس، حتی
شکستنهای پی در پی قشنگه
دیگه با سردی تو خو گرفتم
میدونم که دلت یه تیکه سنگه
خیالت تخت من جایی نمیرم
اگه واشه در زندون یه روزی
ببین بالی واسه پرواز من نیست
نمیخواد چشم به زندونم بدوزی
شاید میگی که من دیوونه هستم
با اینکه تو منو آزار میدی
می خوام بازم کنار تو بمونم
نگو عشقِ تو چشمامو ندیدی
یه وقتایی خودم هم گیج میشم
چرا دل کندن از چشم تو سخته؟
چرا وقتی که دوره دست سردت
توی رگای من خون میشه لخته؟
خودت شاید جوابش و بدونی
مگه چیزی بجز عشقه جوابش؟
آره اینکه کنار من نباشی
نمیتونم ببینم حتی خوابش
یه روز گفتی که تو عاشقترینی
حالا چی شد که میگی عشق کشکه
نمیدونم شاید تو راست میگی
وگرنه باز چرا رو گونهم اشکه
مینا رضایی۱۷/۲/۱۳۹۳