عشق اجباری

با اینکه کنارت نفس می کشم
ولی چند ساله که مُردم برات
چه اشکایی که چشمای من نریخت
چقد غُصه ها که نخوردم برات
یه روزی چشامون پُر از حرف بود
سکوته چشامون چه زجر آوره
دله من نمیدونه مُردم برات
دله ساده ی من چه خوش باوره
کناره همیمو جدا از همیم
به اجبار باهم نفس می کشیم
فقط اسممون روی همدیگه هست
تا تنها تر از این که هستیم نشیم
چقد سخته آسون گذشتن ازت
چقد ساده این زندگی سخت شد
سوزوندیم بخت همو تا بگن
فلانی کنارش چه خوشبخت شد

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/78703کپی شد!
867
۱۴

درباره‌ی فرهاد عابدی

مغزهای هرزه هنوز جولان میدهند فرخزاد! امروز،این ویرانگریست که سنگسار میکند! تــو دیــروز نـگرانِ " تن-های هرزه " بودیو مـن... من امروز به حالِ " تنـها-ی هــرزه "می سوزم .../ fb.com/FarhadAbediOffichal