همسر زمستون
تویِ سـطلِ زبـالـه می گـردم
پیِ یک برگه شعرِ خط خورده
سطری از جنسِ عاشقانه ی ما
واژ هایی که رو ورق مـرده!
قـهـرِ تو مـردنـو تـداعـی کـرد
مرگِ شاعر توو قلبِ شعراشه
از پـسِ عـشقِ پـُر تـرانـه ی ما
فک(ر) میکردی جدایی پیدا شه؟
غـرقِ دریـایِ مـویِ تـو بودم
ولی اون تیـرگـی یه مـردابـه
زهرِ چشمی گرفت ازم چشمات
که شبـیـهش فـقـط تویِ خـوابه
منِ مـحتـاجِ بـی کـس و سـاده
بـه یـه عـابــر تـمـامـو دادم
ولـی قـانـونِ تـو به رفـتن بود
احـمـقـانـه کـنـارت ایـسـتـادم
شـبِ یـلـدا رسـیدی و اسـفـند
رفـتـی از خـونـه توو دلِ غربت
فک(ر) کـنـم هـمـسرِ زمستونی!
من بهونم بـرایِ ایـن وصـلـت!
هُـرمِ آغـوشِ تو زمـسـتونه!
کَـفَـنـی واسـه جشنِ مردنِ من
حلقـه ی دستِ چپ روانی شد
مـثلِ داره به دورِ گـردنِ مـن!