ترانه
دلبر دلخواه
“دلبر دلخواه”
ای خاصترین واژهی هر شعر کجایی
تو نابترین قصهی احساس خدایی
آوازهی افسونگریت دین مرا برد
با من صنم ای صنما رخ بنمایی؟
چرخی بزن و رقص کن ای ماهتر از ماه
برخیز، قیامت بشود دلبر دلخواه
هی میل نکش بر مژهات حضرت والا
دل را به اسارت ببری لعبت رعنا
کمتر بکن آن مستی انگور لبت را
کمتر بِکشان بِکشان بند دلم را
چرخی بزن و رقص کن ای ماهتر از ماه
برخیز، قیامت بشود دلبر دلخواه
چون خونِ به رگهای تو در جوش و خروشم
حکمم بده تا سر بدهم جان بفروشم
ابرو قجرم وای از آن قهوهی چشمت
تردید ندارم، من از آن قهوه بنوشم
چرخی بزن و رقص کن ای ماهتر از ماه
برخیز، قیامت بشود دلبر دلخواه