کودتا
دوستان عزیزم سلام.
ببخشید از اینکه یکم طولانی شده.
این سلطه ای که امپراطورِِ
احساس من توو قلب تو داره
دیکتاتوری رو خوب میشناسه
دست از سر تو بر نمی داره
شمشیر خودخواهیشو میگیره
تو دستای احساس بی منطق
باید بترسی وقتی میبینی
دیوونه میشه قلب یک عاشق
فرمان می دم مالِ من باشی
این خواهشم عینِ یه دستوره
انکار بی معناست وقتی که
میدونی قلبم خیلی مغروره
اینقدر لجبازی نکن با من
از جرعه های بغض لبریزم
با خنجر دلتنگیِ چشمام
لازم بشه من خون میریزم
تا فتح خاک قلب رویاییت
خواب از چشای من گریزونند
رویایی که من تو سرم دارم
دور از تو خوابای پریشونند
من قصر خوشبختیِ دنیامو
تو دستای گرم تو می سازم
آره کنارت امپراطورم
من به همین احساس می نازم
مردی که می ترسید عاشق شه
حالا ببین که کودتا کرده
اونی که بی اندازه مغروره
یک ارتش احساس روبرا کرده
خودخواهی یا عشقِ بدون مرز
هر چی که باشه اینو می دونم
من با تمام ارتشم بازم
وقتی نباشی تو نمی تونم
من تا تهِ دنیارو می جنگم
تو با من دیوونه سازش کن
قفل سکوتت میده آزارم
دستور میدم قفلو بازش کن