برو بمیر
از در میام تا ببینم
چشمای مثلِ عسلت
دیگه شیرین نیست عشقِ تو
مثالِ ضرب المثله
وقتی درو باز میکنم
کنارِ اون نشستی تو
بگو دروغِ این پلان
چرا چشاتو بستی تو؟
من که نگفتم آخره
نمایش ما رسیده
من که نخواستم عشقمو
بدم دست یکی دیگه
پس اون کیه میونِ ما؟
که میگیره دست تورو
با یه نگاهِ تلخ میگی
ساکتو بردارو برو
بگو دروغِ حرفِ تو
خواسته هاتم یه شوخیه
من که تنها کست بودم
اون که کنارته کیه؟
سرت هنوز پایینه و
چشماتو بستی عسلم
یادت نمیاد اون روزا
همیشه بودی بغلم
من که نمیدونم حالا
کجا برم با این عذاب
آخرِ این رابطه ها
رسیده به یه شب توو خواب
همش بهت گفته بودم
دوستت دارم،اینو بدون
اما یادم میوفته باز
دست تو بود توو دست اون
حالا بالای پُشتِ بوم
وایسادم رو لبه ی تیر
یه حس میگه نپر پایین…
یه حس میگه…… برو بمیر :(
…………………………………………….
بازم عذرخواهی میکنم به خاطر این موضوع، دیگه باید عادت کنین :))
داستانش در مورد مردیه که با دختری که باهاش بوده بحثش شده و بعد چند روز برگشته واسه عذرخواهی اما با این صحنه که توو ترانه خوندین مواجه میشه، و ادامه ماجرا :)
البته این ترانه ۲ هم داره که اگه فرصت شد در آینده ارسال میکنم….
ممنونم از همه ی هم ترانه های عزیزم :)