قصه شروع میشه
جای همیشگیمو کم دارم
میخوام به چشمای تو برگردم
بی دست تو دستای من خالیست
با اینکه دست پر سفر کردم
غیر از غرور تو کوله بارم نیست
همینه که سختی نمی بینم
تا نرسم به ساحل دریا
یک لحظه هم از پا نمی شینم
یک دسته گل چیدم تو راه از دشت
از لاله های وحشی خودروو
به غیر این ترانه و گلها
چیزی نداره شاعر کمرو
شبیه آفتابی که میتابه
سوزونده این دوری دلامونو
ما هر دو سر پناه هم بودیم
دوری گرفته سرپنا[ه]مونو
تو میرسی از شرق من از غرب
دختر هامون پسر کارون
قصه شروع میشه لب دریا
قصه شروع میشه زیر بارون
یه کلبه میسازیم تو ساحل
خدا سخاوت داده به دریا
قصه تموم میشه کنار تو
قصه تموم میشه ته دنیا