تقاص
تقاص
می نویسم در اتاقی که شلوغ
نرسیده به نیازهای بلوغ
چنگ در دیگران و آخر هیچ
من و یک خاطره و دیگر هیچ
رفتنت در همان شبی که سیاه
ماندنم، شبانه گریه و آه
خاطراتی که لگدمال شدند
خاطراتی که فقط خیال شدند
من و ماه و حوض و یک ماهی
و شبانه ضجه های گه گاهی
من و قاب عکسی شبیه افسانه
شاعری… که با واژه بیگانه
شاعری که ردیف و قافیه گم
شاعری نَقل و نُقل این مردم
شاعری که پشت پنجره مرد
جان نمی داد و جام به رفت ِ تو خورد
تخت خوابی که یک طرف خالیست
وان طرف اسیر بدحالیست
باغ سبزی که زرد شد و ریخت
خنده ای که از روح خانه گریخت
مردکی که عذاب داد تو را
و عذاب می دهد خانه ورا
مردکی با محاسنی که سپید
مردکی که مرده دل، مرده صدا، مرده امید
مردکی نفس رفته، و تن مانده
و روان… مرده در بدن مانده
مردکی پوست و استخوان مانده
بوی گند ِ خیانتی به جان مانده
مردکی که هی تماس و تماس
بوق ِ اشغال ِ گوشی ِ تو تقاص!
مردکی چشم، کاسۀ خون
منَشی گرفته رنگ جنون
مردکی خبط، اشتباه، گناه
مردکی اشک، ناله پناه
و زنی که همچنان نمی بخشد
از همان روز، همان نمی بخشد
قد صد سال پشیمانم
از همان بودنم گریزانم
تو ببخش و به خانه ات برگرد
آفتاب خانۀ سرد، ای مرهم ِ درد
(دانیار پناهی)