بت

بت

این آخرین تصویرته از من
آغوش گرمت خونه‌ی من نیست
دیگه چراغی تو اتاق من
رو به دو تا چشم تو روشن نیست

هر شب یه دریا عشق با اصرار
از سمت تو میریزه تو سینه‌م
من پشت این اصرار چیزی جز
خودخواهیای تو نمی‌بینم

مثل یه قاب از عکس یه رویام
تو پشت این قابو نمی‌بینی
توو خواب دیدی عاشقت میشم
چیزی جز این خوابو نمی‌بینی

باید ببینی هیچ حسی جز
سردی و سازش توی قلبم نیست
صد بار گفتم فاصله داریم
صد بار یک حرفو زدن کم نیست

از اون بتی که ساختی از من
از اون منِ توو ذهن تو دورم
وقتی به پام می‌ریزی دنیاتو
حس می‌کنم تو عمق یک گورم

دردی که توی سینه داریمو
با یک خداحافظی ساکت کن
گاهی جدایی اوج یک عشقه
با رفتنت این عشقو ثابت کن

 

آنا جمشیدی

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/110597کپی شد!
768
۲