از پا درم آورد …
چند روز دیگه مونده احساسم
بالغ بشه از بچگی درآد
دیگه نمیتونم بگم بچه س
یا که نوازشش کنم زیاد
دیگه نمیتونم بذارم که
از هر کس و ناکس خوشش بیاد
خونه پُرش یک سال تنهایی
غم هاشو می سپرم به دست باد
احساس من این روزها از بس دورویی دید
کنج اتاقش هر شب و هر روز میباره
احساس من بدجور تنهاییو حس کرده
از کل این دنیا فقط تنهاییو داره
احساس من این روزها از بس دورویی دید
تصمیم گرفت بالغ بشه از بچگی درآد
کی گفت بلوغ زود رس خیلی خطرناکه
احساس من باید بتونه از پسش برآد
احساس من بالغ شده اما
تنهایی ریشه شو به یغما برد
این اعتماد کورکورانه
بالاخره از پا درم آورد …
دل نوشته : این ترانه از ته ته ته ته ته دلمه …
در جواب تمام اعتمادهایی که کردم و بدی دیدم
اشکالات عروضی و وزنی رو به بزرگواری خودتون ببخشید …
دله دیگه … قاعده و قانون سرش نمیشه …
رقیه رسولی
دلتنگت بودم دوست گلم @};-
حمید محمدی
@};- @};-
علی اصغر شریفی
کار خوبی نمیتونم بگم ازتون خوندم. تصویرسازی نو و بدیعی رو کشف نکردم. ببخشید اگه من انقدر رک هستم. انشالله به امید کارهای بعدی @};- :-)
امین بهاری زاده
سلام بسیار زیبا و پر احساس بود...آفرین... =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-
تهِ کدوم مسیر،سرِ کدوم مزار؟
بامن بمان
امسال، سال منه ☃️
آوازِ قو
فرشته بودن