ماشه
دارم مشتامو میکوبم رو شعری که مثه لاشست
قلم حکم یه تیرباره من انگشتم روی ماشست
تموم مغز من پر شد از مشتی حرف اسقاطی
بلند گو خفه میشی کی؟!تو ای شاعر ملاقاتی!
سرم زانومو پس میزد که لعنت به تن سردم
لبامو دوختمو هرگز پی درمون نمیگردم
یه سایه رو در سلول یه تصویر تو دل تصویر
تماشام میکنه گاهی فقط گاهی یه موش پیر
تو دستم جوهر تاریخ با ناخن رو تن دیوار
میخوابم پشت به دیروزو جلو تقویم میشم بیدار
به من خیره بمون مهتاب سیاهی زیره چشمامه
با این وژدان بیدارم دلم محکومه اعدامه
شهادت داده خورشیدت که من شبها نمیخوابم
از این اجبار خفتنها نمیدونه که سیرابم
از اون حرفای دیروزی رسیده ورژنی تازه
کسی از شور مولانا تله فیلمم نمیسازه
تو چار دیواریه شعرم گمونم حال ما خوبه
مترسک خاطرت راحت که جنگل جای دارکوبه
سکانس اخر فیلمم یه ضربو شتم بیخود بود
هنوز واگیراین سانسم خریت هم یه جور مد بود