راز سنگ
یه روز که سنگ زندگی شیشه دل رو شکست
روی ترکهای دلم گرد غریبی نشست
زدم بیرون از خونه تا خودم رو پیدا کنم
تو کوچه های بی کسی خیمه مو بر پا کنم
وقتی دیدم سیلاب اشک طاقتمو شست و برد
به دیواری تکیه دادم، آغوش بیکسیم شد
دیوار مهربون اومد اول برام سراب شد
وقتی که دید دربدرم روی سرم خراب شد!
اسیر و ویرونه شدم تو چنگِ سنگِ زندگی
همنشین صبح و شبم سنگهای یأس و مردگی
قصه من تموم نشد، غربت ادامه داره
اما واسه دلهای سنگ صحبت چه فایده داره
حالا پای دیوار غم، یه قلوه سنگ خسته ام
یه وقت دیدی یه روز… زدم، یک دلی رو شکستم !