جادو
نمیشه از کویر خشک،مسیری تازه پیدا کرد
باید از قلب ماهیها،به دریا جاده ای وا کرد
برای فتح این رویا،تو عمق خواب دلتنگی
باید کابوسو حاشا کرد،تا مرز نورو یکرنگی
واسه لمس تن بارون،باید ابرارو باور کرد
نو جنگ سایه و خورشید،درخت پاکو داور کرد
بگو تا مرز بیداری،غزل پوش جهانم کو
طلسم وهممو،چشمات،کلید فتح این جادو
باید پروازو باور کرد،رو بال کفترا پر زد
با عطر و بوی نارنجا،به باغ عاشقی سر زد
باید جاری شد و فهمید،سکون زندونه مردابه
واسه دریا شدن بارون،حریصو مسته تندآبه
نمیشه از دل ظلمت،به قلب آسمون پل زد
باید با دست فانوسا،روی موهای شب گل زد
بگو از کنج تنهایی،باید پروانگی جویید
با عطر رازقی امروز،تو حرفامون غزل رویید