نفس
حریر نوازش دستای گرم و عاشقت
منو برد تا کهکشون
تو خود ماهی و من کوچیکترین ستاره ام
توی آبی زلال آسمون
هنوزم از اون پل محکمی که ساختی برام
از یه شب سرد و سیاه،تا روز گرم و آفتابش
میشه زد به دریای عشق تو و بازنگشت:
آره،من رو فرو برده گردابش!
(نفسم بدون تو درنمیاد
تو فقط بگو چیکار کردی با من؟
عاشقت دنیا رو بی تو نمیخواد
من شدم خود تو و تو شدی من!) —> الف
چه خوبه گم شدنِ توی هوای عشق تو
وقتی برگشتنی تو کار نباشه
مشکلی نیست اگه درمون و دوا
یا یه مرهم واسه قلب زار و بیمار نباشه
غرق چشمات میمونم تا آخرش
این همون قولیه که بهت دادم
قدرت عشق منو،تو میدونی
تا تهش من پای حرفم ایستادم
تکرار —> الف