دلگیر
دلگیرم از این حس تنهائی
ابری ترین روزا رو من دارم
عادت نکردم نقطه چین باشی
پایان این خط نقطه می ذارم
تو جاده ها رو با خودت بردی
بیراهه ها آغوش تنهائی ست
من دل بریدم از خودم ، از تو
این بی کسی حالا تماشائیست
خونه شبیه آخر دنیاس
وقتی کسی در انتظارت نیس
وقتی تصور می کنی هستی
اما همه دار و ندارت نیست
کوچ پرستوها بِهم فهموند
میشه نباشی و بهت دل بست
تا آسمون رو پیش رو داری
هرگز امیدت رو ندی از دست
بارون زد و یاد تو جاری شد
رو گونه های خسته ی یک مرد
مردی که همپای بهارت بود
پائیز پاشو توی کفشش کرد