آرزوهای بچگی

یادش بخیر وقتی که بچه بودم
چه آرزوهایی به سر نداشتم
یه لحظه شادی از دلم دور نبود
از غم و غصه هم خبر نداشتم

بچگی بود و روزای یه رنگی
آخ که چه روزای خوب و قشنگی
بادبادکا رو هی به باد می دادم
بادبادکا،" بادبادکای رنگی"

الک دولک، هفت سنگ چه کیفی می داد
حتی با آب نبات دلم می شد شاد
بچگی هام چه زود رفت و تموم شد
یه جورایی به سرعت برق و باد

"بدترین آرزو"ی من هم این بود
که زود "بزرگ بشم" زود، خیلی زود
بزرگ بشم دنیا رو خوب بسازم
چه آرزوی خام و باطلی بود

بزرگ شدم دنیا رو که نساختم
بد جوری دنیای خودم رو باختم!!!
کاشکی بجای ساختن این دنیا
دنیای کوچیکمُ خوب می ساختم

آرزوهای بچگی م حروم شد
خوب یا بدش خدایا از تو ممنون
حالا فقط یه آرزو برام موند
خدایا قلب بچه ها رو نشکون

غلامحسین شورمیج(فرشید) – ۴/بهمن/۹۳

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/93318کپی شد!
1013
۱۱