موجی
پدر جون می فهمم چی به تو گذشت
که حال تو از یادشم بد میشه
می دونم که کابوس اون هشت سال
تو مغزت یه آژیر ممتد میشه
می خوای صحنه های خراش دلت
کمی کمتر از ذهن تو رد بشه
شاید کمتر اون زجر بی انتها
واسه لذّت زندگی سد بشه
من از اسم جنگم می لرزه تنم
کی میگه کم ارزش تر از خاکِ خون؟
کی می تونه رنگ تقدّس بده
به رگبارِ تیر و تفنگ و جنون ؟
همیشه برای برادر کُشی
هزاران دلیل هس که توجیه شه
عجیب نیس که دسبند زندونمون
یه زنجیر از جنس تسبیح شه
تو دنیایی که مرز ، بی معنیه
جایی که زمین دیگه یه دهکده س
هنوزم فراوونه آدم هایی
که نفرت تو رفتارشون قاعده س
کم از "مرگ بر" زهر شد زندگی؟
کم از خاکمون خون مردم چکید؟
کم از نفتمون آسمون تیره شد؟
کم این نسل ما اسم بحران شنید؟
پدر جون می دونم که تو فکر تو
هنوز خونه یه گولّه ی آتیشه
هنوزم یه "موجی" صدات می زنن
کِی از موجِ دردای تو کم میشه؟