گلایه
وقتی دلم میگره از دنیام
می ترسم از تعبیر رویاهام
حس می کنم هیچکی شبیهم نیست
حس میکنم خیلی تک و تنهام
آینده هم که مبهمه انگار
روزام و شبهام رو تب ِ تکرار
هر موقع دعوام میشه با عمرم
میگم برو دست از سرم بردار
شاید زیادی درد و می شناسم
شاید به خیلی چیزا حساسم
گاهی واسه آرامش قلبم
خط میکشم حتی رو احساسم
گاهی نمیدونم که چی میخوام
می ترسم از امروز و از فردام
یه حس ِ مبهم تو وجودم هست
پر میشه از وحشت همه شبهام
خسته ام از این دنیای سر در گم
خسته ام از این حال و از این مردم
صد تا سواله توی این ذهنم
باز اشتباه و قصه ی گندم
با وسوسه هر روز درگیرم
دیگه نمی دونم کجا میرم
قلبم یه حس ناب میخواد و
دارم بدون عشق میمیرم
دیگه بدون عشق میمیرم
آره بدون عشق میمیرم