(یکی انگار توو دلم اِسمتو فریاد میکنه)
توی لحظه های تنهایی و غم
وقتی از دنیا دلم سیر میشه
از زمین..از آسمون..از همه دلگیر میشه
وقتی حتی خونه مون واسم میشه زندونِ تنگ
حسرته گذشته ها باز به دلم میزنه چنگ
یکی انگار توو دلم اسمتو فریاد میکنه
میگه برگرد که عشقت داره بیداد میکنه
وقتی آسمون واسه پرنده بی عبور میشه
کوچه سوت و کور میشه
وقتی دنیا واسه عاشقای دلشکسته مثل گور میشه
چشاشون به گریه مجبور میشه
یکی انگار توو دلم اسمتو فریاد میکنه
میگه برگرد که عشقت داره بیداد میکنه
دوتا دلداده رو وقتی میبینم
دست به دست هم دادن
وقتی یک دنیا به هم عشق میدن
اما باز فک میکنن که کم دادن
وقتی که بوی بهار ..میپیچه توو کوچه ها
میشه دید یه آسمون شادی رو از نگاهه پاک بچه ها
یکی انگار توو دلم اسمتو فریاد میکنه
میگه برگرد که عشقت داره بیداد میکنه
قدر اون چشمای نازت رو ندونستم من
آرزوم بود بتونم حرف دلو با تو بگم.. اما نتونستم من
قدر اون عشق بزرگت رو ندونستم من
آرزوم بود همه دنیا رو..همه دلخوشیا رو
به تو تقدیم کنم ..اما نتونستم من
یادته بهم میگفتی:گل من غصه نخور
زندگی بالا و پایین داره ..دل شاد و دله غمگین داره
واسه هیچکسی نمیمونه یه جور
لحظه های تلخ و شیرین داره
بیا برگرد و ببین ..بی تو بالایی نیست
همه جا پایینه…همه چی غمگینه
زندگیم تلخه بدون تو
فقط مرگ برام شیرینه
عشق پاکِ تو برام مثل خدا مقدسه
اون خدایی که میگن : کسِ دلهای اسیر و بیکسه
چرا پس توو این شبا بهش صدام نمیرسه؟
از خدا تنها تو رو خواسته بودم
تا که برگردی پیشم بهم بگی:
(دیگه تنهایی بسه)
یکی انگار توو دلم اِسمتو فریاد میکنه
میگه برگرد که عشقت داره بیداد میکنه