اون وقتا که من بچّه تر بودم
اون وقتا که من بچّه تر بودم
انگار خدا مون هم قوی تر بود
فاصله ها کوتاه و کوتا تر
بالش رویاها پُر ِ پَر بود
غم ها هم اندازه ی قدّ من
دیو و پری ها واقعی بودن
رنگین کمون دیدن چه ذوقی داشت
بارونا نرم و نقره ای بودن
از خورشیدی که پشت کوه قاف
می رف تو چاه تا ماه روشن شه
تا اون ستاره ای که می تونست
همصحبت بادبادک من شه
انگار همه دنیا کوچیک تر بود
هر سختی رو می شد تحمّل کرد
هر چی گره تو کار دنیا بود
می شد بدون دندونَ م شل کرد
می شد که قبل از خواب با مامان
همپای رقص "سیندرلا" شد
می شد چشا رو بست و گهگاهی
تو مشت "گوریل انگوری" جا شد
عمر تموم غصّه ها کم بود
آهوی چالاکی بودم تو دشت
کاش عقربه رو به عقب می رفت
کاشکی می شد این قصّه رو برگشت