سَمت نگات
تو این اجبار خوف انگیز
تو این باید به بودن ها
تا کی باید تحمل کرد
بدون تو تک و تنها
تا کی باید بدون تو
با لبخندی درغگو بود
تا که رسوا نشی یک وقت
باید هم رنگ و هم سو بود
تا کی باید به عادت داد
دلو تو این قفس آخر
یا که از چشما پنهون کرد
بهارو تو دل آذر
شاید باید به دریا زد
رسیدن توی رفتن هاست
باید تکرار و پرپر کرد
آره سَمت نگات پیداست