وطن
چه بی اندازه آرومم ، تو آغوشم که می خوابی
تو تو دستای بی تابم ، یه آرامش کم یابی
سرت رو شونه هام باشه ، سرم بالاست ، می بینی؟
تا اوج آسمون میرم ، کنار من که میشینی
جای چشمات دوتا خورشید ، تو ماه صورتت داری
شب و روزُ نمی فهمم ، تو وقتایی که بیداری !
چرا پس موج گیسوهات ، به روی من نمی کوبه؟
همین دیشب خبر دادن ، که فردا دریا آشوبه !
میون هر وجب از تو ، ببین گلبوسه می کارم
که یعنی مرز می بندم ، که یعنی من وطن دارم
تا وقتی تو وطن باشم ، به حال خوب ، محکومم
جهان من همین گوشه اس، همین جایی که آرومم