هابیل

نکن گریه برای من، من اینجا خوبه احوالم
اگرچه کنج این زندون، غریبم بی پر و بالم

گــَهی خسته، گــَهی غمگین، گــَهی رنجور و بیمارم
در این خاکِ پُر از ماتم، به ندرت خنده می کارم

پُر از حس غم و اندوه، تهی از حس خوشحالی
من و دنیایی از هق هق، من و رویایی پوشالی

شب و روزم تو این غربت، چه تلخه مثل کابوسه
لبهای خشکم و اینجا، کسی جز غم نمی بوسه

از این شیون، از این زاری، از این دلتنگی بیزارم
من اینجا ابری بی بارون، پُر از دردم، نمی بارم

من اینجا از شرابِ اشک، همیشه مست و پاتیلم
تو این شهر پُر از قابیل، تک و تنهام، هابیلم

از این نویسنده بیشتر بخوانید: