فرار از تجزیه

انگاری فهمیدش, داره جسد میشه

خندیدن کفتار, پیغام بد می شه

آره که چمباتمه, کرم می شینه روی

مردی که تو رؤیاش, حبس ابد می شه

دیروز زمستون بود, پسفردا پاییزه

اعلامیه ش هر صبح, ناشتایی رو میزه

این خونه که روشه, تاوون درداشه

صد تا ستون داره, هر صد تاشم لیزه

باید یه کاری کرد, باید یه چیزی گفت

هر کاری جز مردن, هر حرفی حتی مفت

صداش تو هر تکرار, بالا و بالا رفت

طوری که حرفاشو, تموم شهر می شنفت

از خونه ترسیدم, از شهر دلگیرم

خب انتقامش رو, از جاده می گیرم

معلومه که پیرم, اما تا فرصت هست

حتی اگه مردن, تو جاده می میرم….

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/6120کپی شد!
1133
۳۳