کتونی هام

(کتونی هام)
روز از کفش کتونیم داره
تازه میشه و به راه می افته
توی کابوس قدم های تنم
لکه لکه ی سیاه می افته

تنِ این کوچه پر از کفش منه
که واسه سگ دو زدن بستریه
بسکه بیهوده دویده روزا رو
تختِ اون سیاه و خاکستریه

بعدِ تو مثل روزای تعطیلم
میرم و پیرَن سیام و می پوشم
واسه ی پرسه ی تو سیاهیا
میرم و کتونیامو می پوشم

تنِ یک نیمکتِ تنها میشم و…
که همیشه بی نشونی مرده
یه روزم تو شهر فریاد می زنن
صاحبِ کفشِ کتونی مرده

شب کتونیاشو در، آورده
که ستاره ها واسش دق نکنن
تا ستاره های سرنوشت تو
آدم و بیخودی عاشق نکنن
(رحمان مولایی)
*************************************
پ ن:
طراحی  و تصویرسازی عکس، کار دوست عزیزم سروش محمدی هست.

از این نویسنده بیشتر بخوانید: