هم تب
تو همتب دستای من بودی
همسایه ی نزدیک دیوارم
دلتنگی من از تو کمتر نیست
وقتی که رویای تورو دارم
تو با کسی افسانه میسازی
که از همه افسانه ها سیره
ویرون سقف ارزوهاشو
بی ارزو دستاتو میگیره
تو ساده تن میدی به اغوشی
که تو تبی وارونه پنهونه
همراه با تو هر نفس اما
معنای موندن رو نمیدونه
تو ساده دل میدی به رویاهام
به این منی که از خودم دورم
تو راز دستامو نمیدونی
باید برم اینبار مجبورم
تن زخمی ام اما نمیذارم
دستای تو درگیر زخمم شه
حیفه تو میتونی رها باشی
باید تو از دنیای من کم شه