آدم بـــ ـــرفــیـــــــ
یه مرد برفی توو خواب من بود
با چشم بسته ش بازم می بینه
و لحظه هایی کــه قــدّ نووحن
تا کَشتی ما به گِل می شینه
چــه اشتباهی ازم بـــر اومد
دروغ چشماشو خـوب بلد بود
منم که ساده خیال می کردم
تموم حرفــات یـــه مستند بود
یــه روز کــه دنیا دست تـــو افتاد
دلــــم رو پُـــر کرد یه قبر وحشت
حالام کـــه ابرم همش می ریزم
چـه قطره قطره به روی نیمکت…!
و عاشقی کــــه ولــی همیشه
بـــــه جستجویِ یه سوءظن بود
بـــریــده نــاف تـــوو قصّه مون و
بـــه تیغه یی کــــه شبیه زن بود
تــــــو جبهـــه یــی از زمینِ مین ام
تـــا وقتی خونــه واسه خـودم نیست
کجــــای جـــــادّه بـــه پشت مــن بود
که هف تیرش هی داد می زده ایست!